خنده در تاریکی


خنده در تاریکی

نسرین پورهمرنگ

خنده در تاریکی

ولادیمیر ناباکوف

ترجمه ی امید نیکفرجام

انتشارات مروارید/247 صفحه


ولادیمیر ولادیمیرویچ ناباکوف ، نامی آشنا برای اهالی ادبیات و به ویژه ادبیات روسیه است. هرچند این نویسنده ی نامدار روسی اغلب عمرش را در اروپا و سپس آمریکا گذراند و در همانجا نیز از دنیا رفت . وی در آوریل 1899 در سنت پترزبورگ در جمع خانواده ای متمول به دنیا آمد و در 78 سالگی در آمریکا بدرود حیات گفت . با وقوع آنقلاب روسیه در سال 1917 ، خانواده ی ناباکوف که اشراف زاده و سرمایه دار بودند ، خود را ناگزیر از ترک وطن دیدند . فضای اجتماعی ـ سیاسی آن روز روسیه به نفع خانواده های اشراف و متمول نبود . آنها پس از ترک روسیه و مدتی سرگردانی در کشورهای اروپایی ، سرانجام در سال 1919 به انگلیس مهاجرت کردند.

ولادیمیر وارد دانشگاه کمبریج شد و به مطالعه ی زبان های رومی و اسلواکی پرداخت . در سال 1922 فارغ التحصیل شد به برلین رفت و در شعر ، نمایشنامه نویسی ، داستان کوتاه و نقد آثار ادبی به فعالیت پرداخت.

ناباکوف در سال 1925 با «ورااسلومین» در برلین ازدواج کرد. در سال 1937 به همراه خانواده اش آلمان را به مقصد پاریس ترک کردند . آشنایی با «ادموند ویلسونم» تحولی در زندگی ولادیمیر ایجاد کرد و ویلسونم کسی بود که آثار ناباکوف را به ناشران آمریکایی معرفی کرد ، تا زمینه ی شهرت جهانی این جوان روسی فراهم شود.

مهمترین اثر ناباکوف رمان «لولینا» است که وی آن را در جریان مسافرت خود در غرب آمریکا نوشت و در سال 1953 نگارش آنرا به پایان رسانید و پس از نگارش کتاب«پنین» را آغاز کرد . ناباکوف شهرتش را به واسطه ی آثار انگلیسی خود به دست آورد . برخی منتقدان آثار او را با «جوزف کنرا» مقایسه می کنند.

نکته ی جالب درباره ی فعالیت های ادبی ناباکوف این است که او خود آثارش را به زبان انگلیسی ترجمه می کرد . تسلط او به زبان های انگلیسی ، روسی ، آلمانی کار ترجمه را برای وی آسان می ساخت و در این کار گاهی پسر وی نیز با او همکاری می کرد . از نگاه ناباکوف ، ترجمه ، «حرکت از یک روستا به روستای دیگر در شب و تنها با استفاده از یک شمع» بود.

رمان «خنده در تاریکی» از نظر مضمون و محتوا ، اثری ساده و پیش پا افتاده است . روایت عشق مردی پا به سن گذاشته و متمول است که می خواهد به زندگی آرام و کسالت آورش شورو هیجانی ببخشدو خود خواسته خود را در گیر عشقی بی سرانجام می کند. «آلبینوس» شخصیت اصل داستان دلباخته ی دختری جوان و زیبارو می شود که دخترک از او فقط چشمداشت مالی دارد.

ناباکوف به سبک رمان نویسان قرن نوزدهم با روایتی ساده در همان ابتدای داستان همه ی ماجرا را لو می دهد و آنگاه به خواننده یادآوری می نماید که پرداختن به جزئیات از لطف و لذتی دیگر برخورداراست . رمان چنین آغاز می شود:

«روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی می کردبه نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود . یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛ عشق ورزید ؛ مورد بی مهری قرار گرفت ؛ و زندگی اش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.

این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همین جا رهایش می کردیم؛ گرچه چکیده زندگی انسان را می توان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد ، نقل جزییات همواره لطفی دیگر دراد.»

آلبینوس ـ شخصیت اصلی داستان ـ به روایت ناباکوف مردی است که به شکلی ملایم و موقر خوش قیافه و تا حدی کند ذهن است . او در حسرت یک عشق واقعی با مولفه های شدید جنسی است . البته او پیش از از این رابطه با زن های متعدد را تجربه کرده است . اما همه ی آن رابطه ها جز کسالت چیزی برای او به همراه نداشته است . البته او همسرش الیزابت را نیزدوست داشت ، اما الیزابت هرگز نتوانسته بود آن شور و هیجانی را که آلبینوس به دنبال آن بود را برای وی به همراه آورد و این حسرت همچنان در دل آلبینوس باقی مانده بود.

البینوس از «دیدن منظره ی مردهای دیگر با دوست دخترهایشان» همیشه آزرده خاطر می شد. این آزردگی تا به حدی بود که از همان ماه های اول ازدواجش با الیزابت به «یک معشوق دیگر» فکر می کرد. تا جایی که وقتی همسرش برای زایمان به بیمارستان می رود دو فکر تیره و تار مثل خوره به جانش افتاد که هر یک تیرگی خاص خود را داشت یکی آن که زنش ممکن است بمیرد و دیگر اینکه «کاش قدری بیشتر دل و جرات داشت و می توانست دختری صمیمی پیدا کند و او را با خود به اتاق خواب خالی اش بیاورد.»

او آنقدر در این فکر ممارست به خرج می دهد تا با یک کنترلچی سینما به نام «مارگو پیترز» دوست می شود. آلبینوس یکسویه عاشق می شودبدون اینکه بداند دخترک در گذشته با مرد جوانی دیگر متناسب سن و سال خود رابطه داشت. در ادامه ی داستان سرو کله ی همان مرد جوان دوباره پیدا می شود و مثلث احساسی مشمئز کننده ای شکل می گیرد.

آلبینوس آنقدر درگیر شورو هیجانی بود که مارگو ـ معشوقه ی جوانش ـ در او برانگیخته بود و نمی توانست به فرجامی که این عشق یکسویه برای او و زندگی خانواده اش به همراه خواهد آوردفکر کند. آلبینوس برای گمشده ای که همیشه آرزوی یافتن آن را در دل داشت آپارتمانی اجاره می کند ، اما مارگو به این حد راضی نیست و دلش می خواهد درخانه ی باشکوه آلبینوس و همسرش الیزابت زندگی کند نامه ای به الیزابت می نویسد و او را در جریان رابطه ی خود و «آلبینوس»قرار می دهد . الیزابت متحیر و سرخورده «البینوس» را ترک می کند.شرایط برای یکه تازی «مارکو» از هرنظر فراهم می شود.«مارگو»به سادگی در آپارتمان «آلبینوس» ساکن می شود اما به این هم راضی نیست و می خواهد «آلبینوس» همسرش را طلاق دهد و با او ازدواج کند . این داستان با نابودی کامل زندگی آلبینوس به پایان می رسد.

حضور راوی در همه ی بخش های داستان به وضوح آشکار است و نویسنده هرجا لازم بداند از روایتگری خارج می شود و به تحلیلگری اجتماعی و روانکاوی شخصیت های داستان دست می زندو پند و موعظه ی اخلاقی می دهد . داستان به شیوه ی دانای کل روایت می شود و نمایانگر طنز سیاه ناباکوف است . ناباکوف بانثری ساده و روان و سرراست و به دور از پیچیدگی های فرمی و روایی و با لحنی بدبینانه یا شاید واقع بینانه تلاش می کند که واقعیت های تلخ اجتماعی دوران خود را به تصویر بکشد.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: